بس کن ای جادوی سخن پیوند
|
|
سخن رفته چند گوئی چند
|
چون گل از کام خود برار نفس
|
|
کام تو عطرسازی کام تو بس
|
آنچنان رفت عهد من ز نخست
|
|
باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
|
کانچه گوینده دگر گفتست
|
|
ما به می خوردنیم و او خفتنست
|
بازش اندیشه مال خود نکنم
|
|
بد بود بد خصال خود نکنم
|
تا توانم چو باد نوروزی
|
|
نکنم دعوی کهن دوزی
|
گرچه در شیوه گهر سفتن
|
|
شرط من نیست گفته واگفتن
|
لیک چون ره به گنج خانه یکیست
|
|
تیرها گر دو شد نشانه یکیست
|
چون نباشد ز باز گفت گزیر
|
|
دانم انگیخت از پلاس حریر
|
دو مطرز به کیمیای سخن
|
|
تازه کردند نقدهای کهن
|
آن ز مس کرد نقره نقره خاص
|
|
وین کند نقره را به زر خلاص
|
مس چو دیدی که نقره شد به عیار
|
|
نقره گر زر شود شگفت مدار
|