اژدها دیده باز کرده فراخ
|
|
کمد از شست شاه تیر دو شاخ
|
هردو چشمه در آن دو چشم نشست
|
|
راه بینش برآفرینش بست
|
بدو نوک سنان سفته شاه
|
|
سفته شد چشم اژدهای سیاه
|
چونکه میدان بر اژدها شد تنگ
|
|
شه درآمد به اژدها چو نهنگ
|
ناچخی راند بر گلوش دلیر
|
|
چون بر اندام گور پنجه شیر
|
اژدها را درید کام و گلو
|
|
ناچخ هشت مشت شش پهلو
|
بانگی از اژدها برآمد سخت
|
|
در سر افتاد چون ستون درخت
|
شه نترسید از آن شکنج و شکوه
|
|
ابرکی ترسد از گریوه کوه
|
سر به آهن برید از اهریمن
|
|
کشته و سر بریده به دشمن
|
از دمش برشکافت تا به دمش
|
|
بچه گور یافت در شکمش
|
بیگمان شد که گور کین اندیش
|
|
خواندش از بهر کینه خواهی خویش
|
چنبری کرد پیش یزدان پشت
|
|
کاژدها کشت و اژدهاش نکشت
|
خواست تا پای بر ستور آرد
|
|
رخش در صیدگاه گور آرد
|
گور چون شاه را ندید قرار
|
|
آمد از دور و در خزید به غار
|
شه دگرباره در گرفتن گور
|
|
شد در آن غار تنگنای به زور
|
چون قدر مایه شد به سختی و رنج
|
|
یافت گنجی و بر فروخت چو گنج
|
خسروانی نهاده چندین خم
|
|
چون پری روی بسته از مردم
|
گورخان را چو گور در خم کرد
|
|
رفت از آن گورخانه پی گم کرد
|
شه چو بر قفل گنج یافت کلید
|
|
و اژدها را ز گنج خانه برید
|
آمد از تنگنای غار برون
|
|
گشت جویای راه و راهنمون
|