صفت سمنار و ساختن قصر خورنق

چونکه سمنار سوی نعمان رفت رغبت کار شد یکی در هفت
آنچه مقصود بود از او درخواست وانگهی کرد کار او را راست
آلتی کان رواق را شایست ساختند آنچنان که می‌بایست
پنجه کارگر شد آهن سنج بر بنا کرد کار سالی پنج
تا هم آخر به دست زرین چنگ کرد سیمین رواقی ازگل و سنگ
کوشکی برج برکشیده به ماه قبله گاه همه سپید و سیاه
کارگاهی به زیب و زرکاری رنگ ناری و نقش سمناری
فلکی پای گرد کرده به ناز نه فلک را به گرد او پرواز
قطبی از پیکر جنوب و شمال تنگلوشای صدهزار خیال
مانده را دیدنش مقابل خواب تشنه را نقش او برابر آب
آفتاب ار بر او فکندی نور دیده را در عصابه بستی حور
چون بهشتش درون پر آسایش چون سپهرش برون پر آرایش
صقلش از مالش سریشم و شیر گشته آیینه‌وار عکس پذیر
در شبانروزی از شتاب و درنگ چون عروسان برآمدی به سه رنگ
یافتی از سه رنگ ناوردی ازرقی و سپیدی و زردی
صبحدم ز آسمان ازرق پوش چون هوا بستی ازرقی بر دوش
کافتاب آمدی برون زنورد چهره چون آفتاب کردی زرد
چون زدی ابر کله بر خورشید از لطافت شدی چو ابر سفید
با هوا در نقاب یک رنگی گاه رومی نمود و گه زنگی
چونکه سمنار از آن عمل پرداخت خوبتر زانکه خواستند به ساخت