رفت منذر به اتفاق پدر
|
|
بر چنین جستجوی بست کمر
|
جست جائی فراخ و ساز بلند
|
|
ایمن از گرمی و گداز و گزند
|
کانچنان دز در آن دیار نبود
|
|
وآنچه بد جز همان به کار نبود
|
اوستادان کار میجستند
|
|
جای آن کارگاه میشستند
|
هرکه بر شغل آن غرض برخاست
|
|
آن نمودار ازو نیامد راست
|
تا به نعمان خبر رسید درست
|
|
کانچنان پیشهور که در خور تست
|
هست نامآوری ز کشور روم
|
|
زیرکی کو ز سنگ سازد موم
|
چابکی چرب دست و شیرین کار
|
|
سام دستی و نام او سمنار
|
دستبردش همه جهان دیده
|
|
به همه دیدهای پسندیده
|
کرده چندین بنا به مصر و به شام
|
|
هر یکی در نهاد خویش تمام
|
رومیان هندوان پیشه او
|
|
چینیان ریزهچین تیشه او
|
گرچه بناست وین سخن فاشست
|
|
او ستاد هزار نقاشست
|
هست بیرون ازین به رأی و قیاس
|
|
رصدانگیز و ارتفاعشناس
|
نظرش بر فلک تنیده لعاب
|
|
از دم عنکبوت اصطرلاب
|
چون بلیناس روم صاحب رای
|
|
هم رصد بند و هم طلسم گشای
|
آگه از روی بستگان سپهر
|
|
از شبیخون ماه و کینه مهر
|
ساز این شغل ازو توانی یافت
|
|
کاین چنین کسوت او تواند بافت
|
طاقی از گل چنان برآراید
|
|
کز ستاره چراغ برباید
|
چون که نعمان بدین طلبکاری
|
|
گرم دل شد ز نار سمناری
|
کس فرستاد و خواند زان بومش
|
|
هم برومی فریفت از رومش
|