کان یکی یافتی دو را کم زن
|
|
پای بر تارک دو عالم زن
|
از سه بگذر که محملی نه قویست
|
|
از دو هم در گذر که آن ثنویست
|
سر یک رشته گیر چون مردان
|
|
دو رها کن سه را یکی گردان
|
تا ز ثالث ثلثه جان نبری
|
|
گوی وحدت بر آسمان نبری
|
زین دو چون کم شدی فسانه مگوی
|
|
چون یکی یافتی بهانه مجوی
|
تا بدین پایه دسترس باشد
|
|
هرچ ازین بگذرد هوس باشد
|
تا جوانی و تندرستی هست
|
|
آید اسباب هر مراد به دست
|
در سهی سرو چون شکست آید
|
|
مومیائی کجا به دست آید
|
تو که سرسبزی جهان داری
|
|
ره کنون رو که پای آن داری
|
در ره دین چونی کمر بربند
|
|
تا سرآمد شوی چو سرو بلند
|
من که سرسبزیم نماند چو بید
|
|
لاله زرد و بنفشه گشت سپید
|
باز ماندم ز نا تنومندی
|
|
از کلهداری و کمر بندی
|
خدمتی مردوار میکردم
|
|
راستی را کنون نه آن مردم
|
روزگارم گرفت و بست چنین
|
|
عادت روزگار هست چنین
|
نافتاده شکسته بودم بال
|
|
چون فتادم چگونه باشد حال
|
احمدک را که رخ نمونه بود
|
|
آبله بر دمد چگونه بود
|
گرچه طبعم ز سایه بر خطرست
|
|
سایبانم شمایل هنرست
|
سایهای در جهان ندارد کس
|
|
کو بره نیست پیش و گرگ از پس
|
هیچکس ننگرم ز من تأمن
|
|
که نشد پیش دوست و پس دشمن
|
چون قفا دوستند مشتی خام
|
|
روی خود در که آورم به سلام
|