گرچه پیکان غم جگر دوزست
|
|
درع صبر از برای این روزست
|
عهد خود با خدای محکمدار
|
|
دل ز دیگر علاقه بیغم دار
|
چون تو عهد خدای نشکستی
|
|
عهده بر من کز این و آن رستی
|
گوهر نیک را ز عقد مریز
|
|
وآنکه بد گوهرست ازو بگریز
|
بدگهر با کسی وفا نکند
|
|
اصل بد در خطا خطا نکند
|
اصل بد با تو چون شود معطی
|
|
آن نخواندی که اصل لایخطی
|
کژدم از راه آنکه بدگهرست
|
|
ماندنش عیب و کشتنش هنرست
|
هنرآموز کز هنرمندی
|
|
در گشائی کنی نه در بندی
|
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
|
|
در برآرد ز آب و لعل از سنگ
|
وانکه دانش نباشدش روزی
|
|
ننگ دارد ز دانشآموزی
|
ای بسا تیز طبع کاهل کوش
|
|
که شد از کاهلی سفال فروش
|
وای بسا کور دل که از تعلیم
|
|
گشت قاضیالقضات هفت اقلیم
|
نیم خورد سگان صید سگال
|
|
جز به تعلیم علم نیست حلال
|
سگ به دانش چو راست رشته شود
|
|
آدمی شاید ار فرشته شود
|
خویشتن را چو خضر بازشناس
|
|
تا خوری آب زندگانی به قیاس
|
آب حیوان نه آب حیوانست
|
|
جان با عقل و عقل با جانست
|
جان چراغست و عقل روغن او
|
|
عقل جانست و جان ما تن او
|
عقل با جان عطیه احدیست
|
|
جان با عقل زنده ابدیست
|
حاصل این دو جز یکی نبود
|
|
کان دو داری در این شکی نبود
|
تا از ین دو به آن یکی نرسی
|
|
هیچکس را مگو که هیچ کسی
|