خواجه چین که نافهبار کند
|
|
مشگر از انگژه حصار کند
|
پر هدهد به زیر پر عقاب
|
|
گوی برد از پرندگان به شتاب
|
ز آفت ایمن نیند ناموران
|
|
بی خطر هست کار بیخطران
|
مرغ زیرک به جستجوی طعام
|
|
به دو پای اوفتد همی در دام
|
هرکجا چون زمین شکم خواریست
|
|
از زمین خورد او شکمواریست
|
با همه خورد و برد ازین انبار
|
|
کم نیاید جوی به آخر کار
|
جو به جو هرچه زوستانی باز
|
|
یک به یک هم بدو رسانی باز
|
شمع وارت چو تاج زر باید
|
|
گریه از خنده بیشتر باید
|
آن مفرح که لعل دارد و در
|
|
خنده کم شد است و گریه پر
|
هر کسی را نهفته یاری هست
|
|
دوستی هست و دوستداری هست
|
خرد است آن کز او رسد یاری
|
|
همه داری اگر خرد داری
|
هرکه داد خرد نداند داد
|
|
آدمی صورتست و دیو نهاد
|
وان فرشته که آدمی لقب است
|
|
زیرکانند و زیرکی عجب است
|
در ازل بود آنچه باید بود
|
|
جهد امروز ما ندارد سود
|
کار کن زانکه به بود به سرشت
|
|
کار و دوزخ ز کاهلی و بهشت
|
هرکه در بند کار خود باشد
|
|
با تو گر نیک نیست بد باشد
|
با تن مرد بد کند خویشی
|
|
در حق دیگران بداندیشی
|
همتی را که هست نیک اندیش
|
|
نیکوئی پیشه نیکی آرد پیش
|
آنچنان زی که گر رسد خاری
|
|
نخوری طعن دشمنان باری
|
این نگوید سرآمد آفاتش
|
|
وان نخندد که هان مکافاتش
|