بحر و بر هردو زیر فرمانش
|
|
بری و بحری آفرین خوانش
|
سربلندی چنان بلند سریر
|
|
کز بلندیش خرد گشت ضمیر
|
در بزرگی برابر ملک است
|
|
وز بلندی برادر فلک است
|
بر تن دشمنان برقع دوز
|
|
برق شمشیر اوست برقع سوز
|
نسل اقسنقری مید ازو
|
|
اب وجد با کمال ابجد ازو
|
فتح بر خاک پای او زده فرق
|
|
فتنه در آب تیغ او شده غرق
|
آب او آتش از اثیر انگیز
|
|
خاک او باد را عبیر آمیز
|
در نبردش که شیر خارد دم
|
|
اسب دشمن به سر شود نه به سم
|
در صبوحش که خون رز ریزد
|
|
زاب یخ بسته آتش انگیزد
|
حربه را چون به حرب تیز کند
|
|
روز را روز رستخیز کند
|
چون در کان جود بگشاید
|
|
گنج بخشد گناه بخشاید
|
شه چو دریاست بیدروغ و دریغ
|
|
جزر و مدش به تازیانه و تیغ
|
هرچه آرد به زخم تیغ فراز
|
|
به سر تازیانه بخشد باز
|
مشتریوار بر سپهر بلند
|
|
گور کیوان کند به سم سمند
|
گر ندیدی بر اژدها شیری
|
|
وافتابی کشیده شمشیری
|
شاه را بین که در مصاف و شکار
|
|
اژدها صورتست و شیر سوار
|
ناچخش زیر اژدهای علم
|
|
اژدها را چو مار کرده قلم
|
تنگی مطرحش به تیر دو شاخ
|
|
کرده بر شیر شرزه گور فراخ
|
نوک تیرش به هر کجا که بتافت
|
|
گه جگر دوخت گناه موی شکافت
|
بازی خرس برده از شمشیر
|
|
خرس بازی در آوریده به شیر
|