دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

بحر و بر هردو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش
سربلندی چنان بلند سریر کز بلندیش خرد گشت ضمیر
در بزرگی برابر ملک است وز بلندی برادر فلک است
بر تن دشمنان برقع دوز برق شمشیر اوست برقع سوز
نسل اقسنقری مید ازو اب وجد با کمال ابجد ازو
فتح بر خاک پای او زده فرق فتنه در آب تیغ او شده غرق
آب او آتش از اثیر انگیز خاک او باد را عبیر آمیز
در نبردش که شیر خارد دم اسب دشمن به سر شود نه به سم
در صبوحش که خون رز ریزد زاب یخ بسته آتش انگیزد
حربه را چون به حرب تیز کند روز را روز رستخیز کند
چون در کان جود بگشاید گنج بخشد گناه بخشاید
شه چو دریاست بی‌دروغ و دریغ جزر و مدش به تازیانه و تیغ
هرچه آرد به زخم تیغ فراز به سر تازیانه بخشد باز
مشتری‌وار بر سپهر بلند گور کیوان کند به سم سمند
گر ندیدی بر اژدها شیری وافتابی کشیده شمشیری
شاه را بین که در مصاف و شکار اژدها صورتست و شیر سوار
ناچخش زیر اژدهای علم اژدها را چو مار کرده قلم
تنگی مطرحش به تیر دو شاخ کرده بر شیر شرزه گور فراخ
نوک تیرش به هر کجا که بتافت گه جگر دوخت گناه موی شکافت
بازی خرس برده از شمشیر خرس بازی در آوریده به شیر