مادر چو ز دور در پسر دید
|
|
الماس شکسته در جگر دید
|
دید آن گل سرخ زرد گشته
|
|
وآن آینه زنگ خورد گشته
|
اندام تنش شکسته شد خرد
|
|
زاندیشه او به دست و پا مرد
|
گه شست به آب دیده رویش
|
|
گه کرد به شانه جعد مویش
|
سر تا قدمش به مهر مالید
|
|
بر هر ورمی به درد نالید
|
میبرد به هر کنارهای دست
|
|
گه آبله سود و گه ورم بست
|
گه شست سر پر از غبارش
|
|
گه کند ز پای خسته خارش
|
چون کرد ز روی مهربانی
|
|
با او ز تلطف آنچه دانی
|
گفت ای پسر این چه ترک تازیست
|
|
بازیست چه جای عشق بازیست
|
تیغ اجل این چنین دو دستی
|
|
وانگه تو کنی هنوز مستی
|
بگذشت پدر شکایتآلود
|
|
من نیز گذشته گیر هم زود
|
برخیز و بیا به خانه خویش
|
|
برهم مزن آشیانه خویش
|
گر زانکه وحوش یا طیورند
|
|
تا شب همه زآشیانه دورند
|
چون شب به نشانه خود آید
|
|
هر مرغ به خانه خود آید
|
از خلق نهفته چند باشی
|
|
ناسوده نخفته چند باشی
|
روزی دو که عمر هست بر جای
|
|
بر بستر خود دراز کن پای
|
چندین چه نهی به گرد هر غار
|
|
پا بر سر مور یا دم مار
|
ماری زده گیر بیامانت
|
|
موری شده گیر میهمانت
|
جانست نه سنگریزه بنشین
|
|
با جان مکن این ستیزه بنشین
|
جان و دل خود به غم مرنجان
|
|
نه سنگ دلی نه آهنین جان
|