مجنون ز گزاف آن سیه کوش
|
|
برزد ز دل آتشی جگر جوش
|
از درد دلش که در برافتاد
|
|
از پای چو مرغ در سر افتاد
|
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
|
|
کز خون همه کوه گشت گلرنگ
|
افتاد میان سنگ خاره
|
|
جان پاره و جامهپاره پاره
|
آن دیو که آن فسون بر او خواند
|
|
از گفته خویشتن خجل ماند
|
چندان نگذشت از آن بلندی
|
|
کان دل شده یافت هوشمندی
|
آمد به هزار عذر در پیش
|
|
کای من خجل از حکایت خویش
|
گفتم سخنی دروغ و بد رفت
|
|
عفوم کن کانچه رفت خود رفت
|
گر با تو یکی مزاح کردم
|
|
بر عذر تو جان مباح کردم
|
آن پردهنشین روی بسته
|
|
هست از قبل تو دلشکسته
|
شویش که ورا حریف و جفتست
|
|
سر با سر او شبی نخفتست
|
گرچه دگری نکاح بستش
|
|
ار عهد تو دور نیست دستش
|
جز نام تو بر زبان نیارد
|
|
غیر تو کس از جهان ندارد
|
یکدم نبود که آن پریزاد
|
|
صد بار نیاورد ترا یاد
|
سالیست که شد عروس و بیشست
|
|
با مهر تو و به مهر خویشست
|
گر بی تو هزار سال باشد
|
|
بر خوردن از او محال باشد
|
مجنون که در آن دروغگوئی
|
|
دید آینهای بدان دوروئی
|
اندکتر از آنچه بود غم خورد
|
|
کم مایه از آنچه کرد کم کرد
|
میبود چو مراغ پر شکسته
|
|
زان ضربه که خورد سرشکسته
|
از جزع پر آب لعل میسفت
|
|
بر عهد شکسته بیت میگفت
|
سامان و سری نداشت کارش
|
|
کز وی خبری نداشت یارش
|
مشاطه این عروس نو عهد
|
|
در جلوه چنان کشیدش از مهد
|
کان مهدنشین عروس جماش
|
|
رشگ قلم هزار نقاش
|
چون گشت به شوی پای بسته
|
|
بود از پی دوست دل شکسته
|
غمخواره او غمی دگر یافت
|
|
کز کردن شوی او خبر یافت
|
گشته خرد فرشته فامش
|
|
مجنونتر از آنکه بود نامش
|
افتاده چو مرغ پر فشانده
|
|
بیش از نفسی در او نمانده
|
در جستن آب زندگانی
|
|
برجست به حالتی که دانی
|
شد سوی دیار آن پریروی
|
|
باریک شده ز مویه چون موی
|
با او به زبان باد میگفت
|
|
کی جفت نشاط گشته با جفت
|
کو آن دو به دو بهم نشستن
|
|
عهدی به هزار عهده بستن
|
کو آن به وصال امید دادن
|
|
سر بر خط خاضعی نهادن
|
دعوی کردن به دوستاری
|
|
دادن به وفا امیدواری
|
و امروز به ترک عهد گفتن
|
|
رخ بی گنهی ز من نهفتن
|
گیرم دلت از سر وفا شد
|
|
آن دعوی دوستی کجا شد
|
من با تو به کار جان فروشی
|
|
کار تو همه زبان فروشی
|
من مهر ترا به جان خریده
|
|
تو مهر کسی دگر گزیده
|
کس عهد کسی چنین گذارد؟
|
|
کو را نفسی به یاد نارد؟
|
با یار نو آنچنان شدی شاد
|
|
کز یار قدیم ناوری یاد
|
گر با دگری شدی همآغوش
|
|
ما را به زبان مکن فراموش
|
شد در سر باغ تو جوانیم
|
|
آوخ همه رنج باغبانیم
|
این فاخته رنج برد در باغ
|
|
چون میوه رسید میخورد زاغ
|
خرمای تو گرچه سازگار است
|
|
با هر که به جز منست خار است
|
با آه چو من سموم داغی
|
|
کس بر نخورد ز چون تو باغی
|
چون سرو روانی ای سمنبر
|
|
از سرو نخورده هیچکس بر
|
برداشتی اولم به یاری
|
|
بگذاشتی آخرم به خواری
|
آن روز که دل به تو سپردم
|
|
هرگز به تو این گمان نبردم
|
بفریفتیم به عهد و سوگند
|
|
کان تو شوم به مهر و پیوند
|
سوگند نگر چه راست خوردی!
|
|
پیوند نگر چه راست کردی!
|
کردی دل خود به دیگری گرم
|
|
وز دیده من نیامدت شرم
|
تنها نه من و توئیم در دور
|
|
کازرم یکی کنیم با جور
|
دیگر متعرفان بکارند
|
|
کایشان بد و نیکها شمارند
|
بینند که تا غم تو خوردم
|
|
با من تو و با تو من چه کردم
|
گیرم که مرا دو دیده بستند
|
|
آخر دگران نظاره هستند
|
چون عهده عهد باز جویند
|
|
جز عهد شکن ترا چه گویند
|
فرخ نبود شکستن عهد
|
|
اندیشه کن از شکستن مهد
|
گل تا نشکست عهد گلزار
|
|
نشکست زمانه در دلش خار
|
می تا نشکست روی اوباش
|
|
در نام شکستگی نشد فاش
|
شب تا نشکست ماه را جام
|
|
با روی سیه نشد سرانجام
|
در تو به چه دل امید بندم
|
|
وز تو به چه روی باز خندم
|
کان وعده که پی در او فشردی
|
|
عمرم شد و هم به سر نبردی
|
تو آن نکنی که من شوم شاد
|
|
وانکس نه منم که نارمت یاد
|
با اینهمه رنج کز تو سنجم
|
|
رنجیده شوم گر از تو رنجم
|
غم در دل من چنان نشاندی
|
|
کازرم در آن میان نماندی
|
آن روی نه کاشنات خوانم
|
|
وان دل نه که بیوفات دانم
|
عاجز شدهام ز خوی خامت
|
|
تا خود چه توان نهاد نامت
|
با اینهمه جورها که رانی
|
|
هم قوت جسم و قوت جانی
|
بیداد تو گر چه عمر کاهست
|
|
زیبائی چهره عذر خواهست
|
آنرا که چنان جمال باشد
|
|
خون همه کس حلال باشد
|
روزی تو و من چراغ دل ریش
|
|
به زان نبود که میرمت پیش
|
مه گر شکرین بود تو ماهی
|
|
شه گر به دو رخ بود تو شاهی
|
گل در قصبی و لاله در خز
|
|
شیرین ورزین چو شیره رز
|
گر آتش بیندت بدان نور
|
|
آبش به دهان درآید از دور
|
باغ ارچه گل و گلاله دارست
|
|
از عکس رخت نواله خوارست
|
اطلس که قبای لعل شاهیست
|
|
با قرمزی رخ تو کاهیست
|
ز ابروی تو هر خمی خیالیست
|
|
هر یک شب عید را هلالیست
|
گر عود نه صندل سپید است
|
|
با سرخ گل تو سرخ بید است
|
سلطان رخت به چتر مشگین
|
|
هم ملک حبش گرفت و هم چین
|
از خوبی چهره چنین یار
|
|
دشوار توان برید دشوار
|
تدبیر دگر جز این ندانم
|
|
کین جان به سر تو برفشانم
|
آزرم وفای تو گزینم
|
|
در جور و جفای تو نبینم
|
هم با تو شکیب را دهم ساز
|
|
تا عمر کجا عنان کشد باز
|