مجنون چو شنید بوی آزرم
|
|
کرد از سر کین کمیت را گرم
|
بانوفل تیغزن برآشفت
|
|
کی از تو رسیده جفت با جفت!
|
احسنت زهی امیدواری
|
|
به زین نبود تمام کاری
|
این بود بلندی کلاهت؟
|
|
شمشیر کشیدن سپاهت؟
|
این بود حساب زورمندیت؟
|
|
وین بود فسون دیو بندیت؟
|
جولان زدن سمندت این بود؟
|
|
انداختن کمندت این بود؟
|
رایت که خلاف رای من کرد
|
|
نیکو هنری به جای من کرد
|
آن دوست که بد سلام دشمن
|
|
کردیش کنون تمام دشمن
|
وان در که بد از وفا پرستی
|
|
بر من به هزار قفل بستی
|
از یاری تو بریدم ای یار
|
|
بردی زه کار من زهی کار
|
بس رشته که بگسلد زیاری
|
|
بس قایم کافتد از سواری
|
بس تیر شبان که در تک افتاد
|
|
بر گرگ فکند و بر سگ افتاد
|
گرچه کرمت بلند نامست
|
|
در عهده عهد ناتمامست
|
نوفل سپر افکنان ز حربش
|
|
بنواخت به رفقهای چربش
|
کز بیمددی و بیسپاهی
|
|
کردم به فریب صلح خواهی
|
اکنون که به جای خود رسیدم
|
|
نز تیغ برنده خو بریدم
|
لشگر ز قبیلهها بخوانم
|
|
پولاد به سنگ درنشانم
|
ننشینم تا به زخم شمشیر
|
|
این یاوه ز بام ناورم زیر
|
وآنگه ز مدینه تا به بغداد
|
|
در جمع سپاه کس فرستاد
|
در جستن کین ز هر دیاری
|
|
لشگر طلبید روزگاری
|
آورد به هم سپاهی انبوه
|
|
پس پره کشید کوه تا کوه
|