با انجمنی بزرگ برخاست
|
|
کرد از همه روی برگ ره راست
|
آراسته با چنان گروهی
|
|
میرفت به بهترین شکوهی
|
چون اهل قبیله دل آرام
|
|
آگاه شدند خاص تا عام
|
رفتند برون به میزبانی
|
|
ار راه وفا و مهربانی
|
در منزل مهر پی فشردند
|
|
وآن نزل که بود پیش بردند
|
با سید عامری به یک بار
|
|
گفتند چه حاجت است پیشآر
|
مقصود بگو که پاس داریم
|
|
در دادن آن سپاس داریم
|
گفتا که مرادم آشنائیست
|
|
آنهم ز پی دو روشنائیست
|
وانگه پدر عروس را گفت
|
|
کاراسته باد جفت با جفت
|
خواهم به طریق مهر و پیوند
|
|
فرزند ترا ز بهر فرزند
|
کاین تشنه جگر که ریگ زاده است
|
|
بر چشمه تو نظر نهاده است
|
هر چشمه که آب لطف دارد
|
|
چون تشنه خورد به جان گوارد
|
زینسان که من این مراد جویم
|
|
خجلت نبرم برآنچه گویم
|
معروفترین این زمانه
|
|
دانی که منم درین میانه
|
هم حشمت و هم خزینه دارم
|
|
هم آلت مهر و کینه دارم
|
من در خرم و تو در فروشی
|
|
بفروش متاع اگر به هوشی
|
چندان که بها کنی پدیدار
|
|
هستم به زیادتی خریدار
|
هر نقد که آن بود بهائی
|
|
بفروش چو آمدش روائی
|
چون گفته شد این حدیث فرخ
|
|
دادش پدر عروس پاسخ
|
کاین گفته نه برقرار خویش است
|
|
میگو تو فلک به کار خویش است
|