در صفت عشق مجنون

سیماب ستارها در آن صرف شد ز آتش آفتاب شنگرف
مجنون رمیده دل چو سیماب با آن دو سه یار ناز برتاب
آمد به دیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان
می‌شد سوی یار دل رمیده پیراهن صابری دریده
می‌گشت به گرد خرمن دل می‌دوخت دریده دامن دل
می‌رفت نوان چو مردم مست می‌زد به سر و به روی بر دست
چون کار دلش ز دست بگذشت بر خرگه یار مست بگذشت
بر رسم عرب نشسته آنماه بر بسته ز در شکنج خرگاه
آن دید درین و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه‌ای کرد
لیلی چو ستاره در عماری مجنون چو فلک به پرده‌داری
لیلی کله بند باز کرده مجنون گله‌ها دراز کرده
لیلی ز خروش چنگ در بر مجنون چو رباب دست بر سر
لیلی نه که صبح گیتی افروز مجنون نه که شمع خویشتن سوز
لیلی بگذار باغ در باغ مجنون غلطم که داغ بر داغ
لیلی چو قمر به روشنی چست مجنون چو قصب برابرش سست
لیلی به درخت گل نشاندن مجنون به نثار در فشاندن
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود مجنون چه حکایت؟ آتشی بود
لیلی سمن خزان ندیده مجنون چمن خزان رسیده
لیلی دم صبح پیش می‌برد مجنون چو چراغ پیش می‌مرد
لیلی به کرشمه زلف بر دوش مجنون به وفاش حلقه در گوش