میباش طبیب عیسوی هش
|
|
اما نه طبیب آدمی کش
|
میباش فقیه طاعت اندوز
|
|
اما نه فقیه حیلت آموز
|
گر هردو شوی بلند گردی
|
|
پیش همه ارجمند گردی
|
صاحب طرفین عهد باشی
|
|
صاحب طرف دو مهد باشی
|
میکوش به هر ورق که خوانی
|
|
کان دانش را تمام دانی
|
پالان گریی به غایت خود
|
|
بهتر ز کلاهدوزی بد
|
گفتن ز من از تو کار بستن
|
|
بی کار نمیتوان نشستن
|
با اینکه سخن به لطف آبست
|
|
کم گفتن هر سخن صوابست
|
آب ارچه همه زلال خیزد
|
|
از خوردن پر ملال خیزد
|
کم گوی و گزیده گوی چون در
|
|
تا ز اندک تو جهان شود پر
|
لاف از سخن چو در توان زد
|
|
آن خشت بود که پر توان زد
|
مرواریدی کز اصل پاکست
|
|
آرایش بخش آب و خاکست
|
تا هست درست گنج و کانهاست
|
|
چون خرد شود دوای جانهاست
|
یک دسته گل دماغ پرور
|
|
از صد خرمن گیاه بهتر
|
گر باشد صد ستاره در پیش
|
|
تعظیم یک آفتاب ازو بیش
|
گرچه همه کوکبی به تابست
|
|
افروختگی در آفتابست
|