ای ناظر نقش آفرینش
|
|
بر دار خلل ز راه بینش
|
در راه تو هر کرا وجودیست
|
|
مشغول پرستش و سجودیست
|
بر طبل تهی مزن جرس را
|
|
بیکار مدان نوای کس را
|
هر ذره که هست اگر غباریست
|
|
در پرده مملکت بکاریست
|
این هفت حصار برکشیده
|
|
بر هزل نباشد آفریده
|
وین هفت رواق زیر پرده
|
|
آخر به گزاف نیست کرده
|
کار من و تو بدین درازی
|
|
کوتاه کنم که نیست بازی
|
دیباچه ما که در نورد است
|
|
نز بهر هوی و خواب و خورد است
|
از خواب و خورش به اربتابی
|
|
کین در همه گاو و خر بیابی
|
زان مایه که طبعها سرشتند
|
|
ما را ورقی دگر نوشتند
|
تا در نگریم و راز جوئیم
|
|
سررشته کار باز جوئیم
|
بینیم زمین و آسمان را
|
|
جوئیم یکایک این و آن را
|
کاین کار و کیائی از پی چیست
|
|
او کیست کیای کار او کیست
|
هر خط که برین ورق کشید است
|
|
شک نیست در آنکه آفرید است
|
بر هر چه نشانه طرازیست
|
|
ترتیب گواه کار سازیست
|
سوگند دهم بدان خدایت
|
|
کین نکته به دوست رهنمایت
|
کان آینه در جهان که دید است
|
|
کاول نه به صیقلی رسید است
|
بیصیقلی آینه محال است
|
|
هردم که جز این زنی وبال است
|
در هر چه نظر کنی به تحقیق
|
|
آراسته کن نظر به توفیق
|
منگر که چگونه آفریده است
|
|
کان دیدهوری ورای دیده است
|
بنگر که ز خود چگونه برخاست
|
|
وآن وضع به خود چگونه شد راست
|
تا بر تو به قطع لازم آید
|
|
کان از دگری ملازم آید
|
چون رسم حواله شد برسام
|
|
رستی تو ز جهل و من ز دشنام
|
هر نقش بدیع کایدت پیش
|
|
جز مبدع او در او میندیش
|
زین هفت پرند پرنیان رنگ
|
|
گر پای برون نهی خوری سنگ
|
پنداشتی این پرند پوشی
|
|
معلوم تو گردد ار بکوشی
|
سررشته راز آفرینش
|
|
دیدن نتوان به چشم بینش
|
این رشته قضا نه آنچنان تافت
|
|
کورا سررشته وا توان یافت
|
سررشته قدرت خدائی
|
|
بر کس نکند گره گشائی
|
عاجز همه عاقلان و شیدا
|
|
کین رقعه چگونه کرد پیدا
|
گرداند کس که چون جهان کرد
|
|
ممکن که تواند آنچنان کرد
|
چون وضع جهان ز ما محالست
|
|
چونیش برونتر از خیالست
|
در پرده راز آسمانی
|
|
سریست ز چشم ما نهانی
|
چندانکه جنیبه رانم آنجا
|
|
پی برد نمیتوانم آنجا
|
در تخته هیکل رقومی
|
|
خواندم همه نسخه نجومی
|
بر هر چه از آن برون کشیدم
|
|
آرام گهی درون ندیدم
|
دانم که هر آنچه ساز کردند
|
|
بر تعبیهایش باز کردند
|
هرچ آن نظری در او توان بست
|
|
پوشیده خزینهای در آن هست
|
آن کن که کلید آن خزینه
|
|
پولاد بود نه آبگینه
|
تا چون به خزینه در شتابی
|
|
شربت طلبی نه زهر یابی
|
پیرامن هر چه ناپدیدست
|
|
جدول کش خود خطی کشیدست
|
وآن خط که ز اوج بر گذشته
|
|
عطفیست به میل بازگشته
|
کاندیشه چو سر به خط رساند
|
|
جز باز پس آمدن نداند
|
پرگار چو طوف ساز گردد
|
|
در گام نخست باز گردد
|
این حلقه که گرد خانه بستند
|
|
از بهر چنین بهانه بستند
|
تا هر که ز حلقه بر کند سر
|
|
سرگشته شود چو حلقه بر در
|
در سلسله فلک مزن دست
|
|
کین سلسله را هم آخری هست
|
گر حکم طبایع است بگذار
|
|
کو نیز رسد به آخر کار
|
بیرونتر ازین حواله گاهیست
|
|
کانجا به طریق عجز راهیست
|
زان پرده نسیم ده نفس را
|
|
کو پرده کژ نداد کس را
|
این هفت فلک به پرده سازی
|
|
هست از جهت خیال بازی
|
زین پرده ترانه ساخت نتوان
|
|
واین پرده به خود شناخت نتوان
|
گر پرده شناس ازین قیاسی
|
|
هم پرده خود نمیشناسی
|
گر باربدی به لحن و آواز
|
|
بیپرده مزن دمی بر این ساز
|
با پرده دریدگان خودبین
|
|
در خلوت هیچ پرده منشین
|
آن پرده طلب که چون نظامی
|
|
معروف شوی به نیکنامی
|
تا چند زمین نهاد بودن
|
|
سیلی خود خاک و باد بودن
|
چون باد دویدن از پی خاک
|
|
مشغول شدن به خار و خاشاک
|
بادی که وکیل خرج خاکست
|
|
فراش گریوه مغاکست
|
بستاند ازین بدان سپارد
|
|
گه مایه برد گهی بیارد
|
چندان که زمیست مرز بر مرز
|
|
خاکیست نهاده درز بر درز
|
گه زلزله گاه سیل خیزد
|
|
زین ساید خاک و زان بریزد
|
چون زلزله ریزد آب ساید
|
|
درزی زخریطه واگشاید
|
وان درز به صدمههای ایام
|
|
وادی کدهای شود سرانجام
|
جوئی که درین گل خرابست
|
|
خاریده باد و چاک آبست
|
از کوی زمین چو بگذری باز
|
|
ابر و فلک است در تک و تاز
|
هر یک به میانه دگر شرط
|
|
افتاده به شکل گوی در خرط
|
این شکل کری نه در زمین است
|
|
هر خط که به گرد او چنین است
|
هر دود کزین مغاک خیزد
|
|
تا یک دو سه نیزه بر ستیزد
|
وآنگه به طریق میل ناکی
|
|
گردد به طواف دیر خاکی
|
ابری که برآید از بیابان
|
|
تا مصعد خود شود شتابان
|
بر اوج صعود خود بکوشد
|
|
از حد صعود بر نجوشد
|
او نیز طواف دیر گیرد
|
|
از دایره میل میپذیرد
|
بینیش چو خیمه ایستاده
|
|
سر بر افق زمین نهاده
|
تا در نگری به کوچ و خیلش
|
|
دانی که به دایره است میلش
|
هر جوهر فردکو بسیط است
|
|
میلش به ولایت محیط است
|
گردون که محیط هفت موج است
|
|
چندان که همیرود در اوج است
|
گر در افق است و گر در اعلاست
|
|
هرجا که رود به سوی بالاست
|
زآنجا که جهان خرامی اوست
|
|
بالائی او تمامی اوست
|
بالا طلبان که اوج جویند
|
|
بالای فلک جز این نگویند
|
نز علم فلک گره گشائیست
|
|
خود در همه علم روشنائیست
|
گرمایه جویست ور پشیزی
|
|
از چار گهر در اوست چیزی
|
اما نتوان نهفت آن جست
|
|
کین دانه در آب و خاک چون رست
|
گرمایه زمین بدو رساند
|
|
بخشیدن صورتش چه داند
|
وآنجا که زمین به زیر پیبود
|
|
در دانه جمال خوشه کی بود
|
گیرم که ز دانه خوشه خیزد
|
|
در قالب صورتش که ریزد
|
در پرده این خیال گردان
|
|
آخر سببی است حال گردان
|
نزدیک تو آن سبب چه چیز است
|
|
بنمای که این سخن عزیز است
|
داننده هر آن سبب که بیند
|
|
داند که مسبب آفریند
|
زنهار نظامیا در این سیر
|
|
پابست مشو به دام این دیر
|