ای نقش تو معرج معانی
|
|
معراج تو نقل آسمانی
|
از هفت خزینه در گشاده
|
|
بر چهار گهر قدم نهادن
|
از حوصله زمانه تنگ
|
|
بر فرق فلک زده شباهنگ
|
چون شب علم سیاه برداشت
|
|
شبرنگ تو رقص راه برداشت
|
خلوتگه عرش گشت جایت
|
|
پرواز پری گرفت پایت
|
سر برزده از سرای فانی
|
|
بر اوج سرای ام هانی
|
جبریل رسید طوق در دست
|
|
کز بهر تو آسمان کمر بست
|
بر هفت فلک دو حلقه بستند
|
|
نظاره تست هر چه هستند
|
برخیز هلا نه وقت خوابست
|
|
مه منتظر تو آفتابست
|
در نسخ عطارد از حروفت
|
|
منسوخ شد آیت وقوفت
|
زهره طبق نثار بر فرق
|
|
تا نور تو کی برآید از شرق
|
خورشید به صورت هلالی
|
|
زحمت ز ره تو کرده خالی
|
مریخ ملازم یتاقت
|
|
موکب رو کمترین وشاقت
|
دراجه مشتری بدان نور
|
|
از راه تو گفته چشم بد دور
|
کیوان علم سیاه بر دوش
|
|
در بندگی تو حلقه در گوش
|
در کوکبه چنین غلامان
|
|
شرط است برون شدن خرامان
|
امشب شب قدرتست بشتاب
|
|
قدر شب قدر خویش دریاب
|
ای دولتی آن شبی که چون روز
|
|
گشت از قدم تو عالم افروز
|
پرگار به خاک در کشیدی
|
|
جدول به سپهر بر کشیدی
|
برقی که براق بود نامش
|
|
رفق روش تو کرد رامش
|
بر سفت چنان نسفته تختی
|
|
طیاره شدی چو نیک بختی
|
زآنجا که چنان یک اسبه راندی
|
|
دوران دواسبه را بماندی
|
ربع فلک از چهارگوشه
|
|
داده ز درت هزار خوشه
|
از سرخ و سپید دخل آن باغ
|
|
بخش نظر تو مهر ما زاغ
|
بر طره هفت بام عالم
|
|
نه طاس گذاشتی نه پرچم
|
هم پرچم چرخ را گسستی
|
|
هم طاسک ماه را شکستی
|
طاوس پران چرخ اخضر
|
|
هم بال فکنده با تو هم پر
|
جبریل ز همرهیت مانده
|
|
(الله معک) ز دور خوانده
|
میکائیلت نشانده بر سر
|
|
واورده به خواجه تاش دیگر
|
اسرافیل فتاده در پای
|
|
هم نیم رهت بمانده برجای
|
رفرف که شده رفیق راهت
|
|
برده به سریر سدره گاهت
|
چون از سر سدره بر گذشتی
|
|
اوراق حدوث در نوشتی
|
رفتی ز بساط هفت فرشی
|
|
تا طارم تنگبار عرشی
|
سبوح زنان عرش پایه
|
|
از نور تو کرده عرش سایه
|
از حجله عرش بر پریدی
|
|
هفتاد حجاب را دریدی
|
تنها شدی از گرانی رخت
|
|
هم تاج گذاشتی و هم تخت
|
بازار جهت بهم شکستی
|
|
از زحمت تحت وفوق رستی
|
خرگاه برون زدی ز کونین
|
|
در خیمه خاص قاب قوسین
|
هم حضرت ذوالجلال دیدی
|
|
هم سر کلام حق شنیدی
|
از غایت وهم و غور ادراک
|
|
هم دیدن وهم شنودنت پاک
|
درخواستی آنچه بود کامت
|
|
درخواسته خاص شد به نامت
|
از قربت حضرت الهی
|
|
باز آمدی آنچنانکه خواهی
|
گلزار شکفته از جبینت
|
|
توقیع کرم در آستینت
|
آورده برات رستگاران
|
|
از بهر چو ما گناهکاران
|
ما را چه محل که چون تو شاهی
|
|
در سایه خود کند پناهی
|
زآنجا که تو روشن آفتابی
|
|
بر ما نه شگفت اگر نتابی
|
دریای مروتست رایت
|
|
خضرای نبوتست جایت
|
شد بی تو به خلق بر مروت
|
|
بر بستهتر از در نبوت
|
هر که از قدم تو سرکشیده
|
|
دولت قلمیش در کشیده
|
وان کو کمر وفات بسته
|
|
بر منظره ابد نشسته
|
باغ ارم از امید و بیمت
|
|
جزیت ده نافه نسیمت
|
ای مصعد آسمان نوشته
|
|
چون گنج به خاک بازگشته
|
از سرعت آسمان خرامی
|
|
سری بگشای بر نظامی
|
موقوف نقاب چند باشی
|
|
در برقع خواب چند باشی
|
برخیز و نقاب رخ برانداز
|
|
شاهی دو سه را به رخ درانداز
|
این سفره ز پشت بار برگیر
|
|
وین پرده ز روی کار برگیر
|
رنگ از دو سیه سفید بزدای
|
|
ضدی ز چهار طبع بگشای
|
یک عهد کن این دو بیوفا را
|
|
یک دست کن این چهار پا را
|
چون تربیت حیات کردی
|
|
حل همه مشکلات کردی
|
زان نافه به باد بخش طیبی
|
|
باشد که به ما رسد نصیبی
|
زان لوح که خواندی از بدایت
|
|
در خاطر ما فکن یک آیت
|
زان صرف که یافتیش بیصرف
|
|
در دفتر ما نویس یک حرف
|
بنمای به ما که ما چه نامیم
|
|
وز بت گر و بت شکن کدامیم
|
ای کار مرا تمامی از تو
|
|
نیروی دل نظامی از تو
|
زین دل به دعا قناعتی کن
|
|
وز بهر خدا شفاعتی کن
|
تا پرده ما فرو گذارند
|
|
وین پرده که هست بر ندارند
|