دگر باره جهاندار از سر مهر
|
|
به گلرخ گفت کای سرو سمن چهر
|
طبر خون با سهی سروت قرین باد
|
|
طبرزد با طبر خون همنشین باد
|
دهان جز من از جام لبت دور
|
|
سر جز من ز طوق غبغبت دور
|
عتابت گرچه زهر ناب دارد
|
|
گذر بر چشمه نوشاب دارد
|
نمیگویم که بر بالا چرائی
|
|
بلا منمای چون بالا نمائی
|
سهی سرو ترا بالا بلند است
|
|
به بالاتر شدن نادلپسند است
|
نثاری را که چشمم میفشاند
|
|
کدامین منجنیق آنجا رساند
|
مرا بر قصر کش یک میل بالا
|
|
نثار اشک بین یک پیل بالا
|
چو بر من گنج قارون میفشاندی
|
|
چو قارونم چرا در خاک ماندی
|
دل اینجا در کجا خواهم گشادن
|
|
تن اینجا سر کجا خواهم نهادن
|
ثچو حلقه گر بیابم بر درت بار
|
|
درت را حلقه میبوسم فلکوار
|
شوم چون حلقه در طرق بر دوش
|
|
خطا گفتم که چون در حلقه در گوش
|
مکن بر من جفا کز هیچ راهی
|
|
ندارم جز وفاداری گناهی
|
و گر دارم گناه آن دل رحیم است
|
|
گناه آدمی رسم قدیم است
|
همه تندی مکن لختی بیارام
|
|
رها کن توسنی چون من شدم رام
|
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
|
|
مکن با سر بزرگان سر بزرگی
|
نشاید خوی بد را مایه کردن
|
|
بزرگان را چنین بیپایه کردن
|
چو خاک انداختی بر آستانم
|
|
نه آنگاهیت خاکانداز خوانم؟
|
مگو کز راه من چون فتنه برخیز
|
|
چو برخیزم تو باشی فتنهانگیز
|
مکن کاین ظلم را پرواز بینی
|
|
گر از من نی ز گیتی باز بینی
|
نه هر خوانی که پیش آید توان خورد
|
|
نه هرچ از دست برخیزد توان کرد
|
نه هر دستی که تیغ نیز دارد
|
|
به خون خلق دست آویز دارد
|
من این خواری ز خود بیم نه از تو
|
|
گناه از بخت بد بینم نه از تو
|
جرس بیوقت جنبانید کوسم
|
|
دهل بی وقت زد بانگ خروسم
|
وگرنه در دمه سوزم که دیدی
|
|
چنین روزی بدین روزم که دیدی
|
غلط گفتم که عشقست این نه شاهی
|
|
نباشد عشق بیفریاد خواهی
|
بکن چندان که خواهی ناز بر من
|
|
مزن چون راندگان آواز بر من
|
اگر بر من به سلطانی کنی ناز
|
|
بگو تا خط به مولائی دهم باز
|
اگر گوشم بگیری تا فروشی
|
|
کنم در بیعت بیعت خموشی
|
و گر چشمم کنی سر پیش دارم
|
|
پس این چشم دگر در پیش آرم
|
کمر بندیت را بینم به خونم
|
|
کله داریت را دانم که چونم
|
اگر گردم سرم بر خنجر از تو
|
|
به سر گردم نگردانم سر از تو
|
مرا هم جان توئی هم زندگانی
|
|
گر آخر کس نمیداند تو دانی
|
به هشیاری و مستی گاه و بیگاه
|
|
نکردم جز خیالت را نظرگاه
|
کسی جز من گر این شربت چشیدی
|
|
سر و کارش به رسوائی کشیدی
|
به خلوت جامه از غم میدریدم
|
|
به زحمت جامه نو میبریدم
|
بدان تا لشگر از من برنگردد
|
|
بنای پادشاهی در نگردد
|
نه رندی بودهام در عشق رویت
|
|
که طنبوری به دست آیم به کویت
|
جهانداور منم در کار سازی
|
|
جهاندار از کجا و عشق بازی
|
ولی چون نام زلفت میشنیدم
|
|
به تاج و تخت بوئی میخریدم
|
به تن با دیگری خرسند بودم
|
|
ز دل تا جان ترا دربند بودم
|
به فتوای کژی آبی نخوردم
|
|
برون از راستی کاری نکردم
|
اگر گامی زدم در کامرانی
|
|
جوان بودم چنین باشد جوانی
|