جهان خسرو که تا گردون کمر بست
|
|
کله داری چنو بر تخت ننشست
|
به روز بار کو را رای بودی
|
|
به پیشش پنج صف بر پای بودی
|
نخستین صف توانگر داشت در پیش
|
|
دویم صف بود حاجتگار و درویش
|
سوم صف جای بیماران بیزور
|
|
همه رسته به موئی از لب گور
|
چهارم صف به قومی متصل بود
|
|
که بند پایشان مسمار دل بود
|
صف پنجم گنه کاران خونی
|
|
که کس کس را نپرسیدی که چونی
|
به پیش خونیان ز امیدواری
|
|
مثال آورده خط رستگاری
|
ندا برداشته دارنده بار
|
|
که هر صف زیر خود بینند زنهار
|
توانگر چون سوی درویش دیدی
|
|
شمار شکر بر خود بیش دیدی
|
چو در بیمار دیدی چشم درویش
|
|
گرفتی بر سلامت شکر در پیش
|
چو دیدی سوی بندی مرد بیمار
|
|
به آزادی نمودی شکر بسیار
|
چو بر خونی فتادی چشمبندی
|
|
گشادی لب به شکر به پسندی
|
چو خونی دیدی امید رهائی
|
|
فزودی شمع شکرش روشنائی
|
در خسرو همه ساله بدین داد
|
|
چو مصر از شکر بودی شکرآباد
|
به می بنشست روزی بر سر تخت
|
|
بدین حرفت حریفی کرد با بخت
|
به گرداگرد تخت طاقدیسش
|
|
دهان تاجداران خاک لیسش
|
همه تمثالهای آسمانی
|
|
رصد بسته بر آن تخت کیانی
|
ز میخ ماه تا خرگاه کیوان
|
|
درو پرداخته ایوان بر ایوان
|
کواکب را ز ثابت تا به سیار
|
|
دقایق با درج پیموده مقدار
|
به ترتیب گهرهای شب افروز
|
|
خبر داده ز ساعات شب و روز
|
شناسائی که انجم را رصد راند
|
|
از آن تخت آسمان را تخته بر خواند
|
کسی کو تخت خسرو در نظر داشت
|
|
هزاران جام کیخسرو ز برداشت
|
چنین تختی نه تختی کاسمانی
|
|
بر او شاهی نه شه صاحبقرانی
|
چو پیلی گر بود پیل آدمی روی
|
|
چو شیر ار شیر باشد عنبرین موی
|
زمین تا آسمان رانی گشاده
|
|
ثریا تاثری خوانی نهاده
|
ارم را خشک بد در مجلسش جام
|
|
فلک را حلقه بد بر درگهش نام
|
بزرگی بایدت دل در سخا بند
|
|
سر کیسه به برگ گندنا بند
|
درم داری که از سختی در آید
|
|
سرو کارش به بدبختی گراید
|
به شادی شغل عالم درج میکن
|
|
خراجش میستان و خرج میکن
|
چنین میده چنان کش میستانی
|
|
و گر بدهی و نستانی تو دانی
|
جهانداری به تنها کرد نتوان
|
|
به تنهائی جهان را خورد نتوان
|
بداند هر که با تدبیر باشد
|
|
که تنها خوار تنها میر باشد
|
مخور تنها گرت خود آبجوی است
|
|
که تنها خور چو دریا تلخ خوی است
|
به باید خویشتن را شمع کردن
|
|
به کار دیگران پا جمع کردن
|
ببین قارون چه برد از گنج دنیا
|
|
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
|
به رنج آید به دست این خود سلیم است
|
|
چو از دستت رود رنجی عظیم است
|
چو آید رنج باشد چون شود رنج
|
|
تهی دستی شرف دارد بدین گنج
|
ملک پرویز کز جمشید بگذشت
|
|
به گنج افشانی از خورشید بگذشت
|
بدش با گنج دادن خندهناکی
|
|
چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی
|
دو نوبت خوان نهادی صبح تا شام
|
|
خورش با کاسه دادی باده با جام
|
کشیده مایده یک میل در میل
|
|
مگس را گاو دادی پشه را پیل
|
ز حلواها که بودی گرد خوانش
|
|
ندانستی چه خوردی میهمانش
|
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی
|
|
ندانم چند چندانی که خواهی
|
چو بزمش بوی خوش را ساز دادی
|
|
صبا وام ریاحین باز دادی
|
به هنگام بخور عود و عنبر
|
|
خراج هند بودی خرج مجمر
|
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
|
|
گوارش تا به خوزستان رسیدی
|
کبابیتر بخوردی اول روز
|
|
بر او سوده یکی در شبافروز
|
ز بازرگان عمان در نهانی
|
|
بده من زر خریده زر کانی
|
شنیدم کز چنان در باشد آرام
|
|
رطوبتهای اصلی را در اندام
|
یک اسب بور از رق چشم نوزاد
|
|
معطر کرده چون ریحان بغداد
|
ز شیر مادرش چوپان بریده
|
|
به شیر گوسفندش پروریده
|
بفرمودی تنوری بستن از سیم
|
|
که بودی خرج او دخل یک اقلیم
|
در او ده پانزده من عود چون مشک
|
|
بسوزاندی بجای هیمه خشک
|
چو بریان شد کباب خوانش این بود
|
|
تنور و آتش و بریانش این بود
|
به خوان زر نهادندی فرا پیش
|
|
هزار و هفتصد مثقال کم بیش
|
بخوردی زان نواله لقمهای چند
|
|
چو مغز پسته و پالوده قند
|
نظر کردی به محتاجان درگاه
|
|
کجا چشمش در افتادی ز ناگاه
|
بدو بخشیدی آن زرینه خوان را
|
|
تنور و هر چه آلت بودی آن را
|
زهی خوانی که طباخان نورش
|
|
چنین نانی بر آرند از تنورش
|
دگر روزی که خوان لاجوردی
|
|
گرفتی از تنور صبح زردی
|
همان پیشینه رسم آغاز کردی
|
|
تنور و خوانی از نوساز کردی
|
همه روز این شگرفی بود کارش
|
|
همه عمر این روش بود اختیارش
|
چو وقت آمد نماند آن پادشائی
|
|
به کاری نامد آن کار و کیائی
|
شرف خواهی به گرد مقبلان گرد
|
|
که زود از مقبلان مقبل شود مرد
|
چو بر سنبل چرد آهوی تاتار
|
|
نسیمش بوی مشک آرد به بازار
|
دگر آهو که خاشاکست خوردش
|
|
بجای مشک خاشاک است گردش
|
پدر کز من روانش باد پر نور
|
|
مرا پیرانه پندی داد مشهور
|
که از بیدولتان بگریز چون تیر
|
|
سرا در کوی صاحب دولتان گیر
|
چو صبحت گر شبی باید به از روز
|
|
چراغ از مشعل روشن برافروز
|
بهای در بزرگ از بهر این است
|
|
کز اول با بزرگان همنشین است
|