در آمد باربد چون بلبل مست | گرفته بربطی چون آب در دست | ||
ز صد دستان که او را بود در ساز | گزیده کرد سی لحن خوش آواز | ||
ز بی لحنی بدان سی لحن چون نوش | گهی دل دادی و گه بستدی هوش | ||
ببربط چون سر زخمه در آورد | ز رود خشک بانک تر در آورد | ||
|
□
چوباد از گنج باد آورد راندی | ز هر بادی لبش گنجی فشاندی | ||
|
□
چو گنج گاو را کردی نواسنج | برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج | ||
|
□
ز گنج سوخته چون ساختی راه | ز گرمی سوختی صد گنج را آه | ||
|
□
چو شادروان مروارید گفتی | لبش گفتی که مروارید سفتی | ||
|
□
چو تخت طاقدیسی ساز کردی | بهشت از طاقها در باز کردی | ||
|
□
چو ناقوسی و اورنگی زدی ساز | شدی ارونگ چون ناقوس از آواز | ||
|
□
چو قند ز حقه کاوس دادی | شکر کالای او را بوس دادی | ||
|
□
چون لحن ماه بر کوهان گشادی | زبانش ماه بر کوهان نهادی | ||
|
□
چو برگفتی نوای مشک دانه | ختن گشتی ز بوی مشک خانه | ||
|
□
چو زد زارایش خورشید راهی | در آرایش بدی خورشید ماهی | ||
|
□
چو گفتی نیمروز مجلس افروز | خرد بیخود بدی تا نیمه روز | ||
|
□
چو بانگ سبز در سبزش شنیدی | ز باغ زرد سبزه بر دمیدی | ||
|
□
چو قفل رومی آوردی در آهنگ | گشادی قفل گنج از روم و از زنگ | ||
|
□
چو بر دستان سروستان گذشتی | صبا سالی به سروستان نگشتی | ||
|
□
و گر سرو سهی را ساز دادی | سهی سروش به خون خط باز دادی | ||
|
□
چو نوشین باده را در پرده بستی | خمار باده نوشین شکستی | ||
|
□
چو کردی رامش جان را روانه | ز رامش جان فدا کردی زمانه | ||
|
□
چو در پرده کشیدی ناز نوروز | به نوروزی نشستی دولت آن روز | ||
|
□
چو بر مشگویه کردی مشگ مالی | همه مشگو شدی پرمشک حالی | ||
|
□
چو نو کردی نوای مهرگانی | ببردی هوش خلق از مهربانی | ||
|
□
چو بر مروای نیک انداختی فال | همه نیک آمدی مروای آن سال | ||
|
□
چو در شب بر گرفتی راه شبدیز | شدندی جمله آفاق شب خیز | ||
|
□
چو بر دستان شب فرخ کشیدی | از آن فرخندهتر شب کس ندیدی | ||
|
□
چو یارش رای فرخ روز گشتی | زمانه فرخ و فیروز گشتی | ||
|
□
چو کردی غنچه کبک دری تیز | ببردی غنچه کبک دلاویز | ||
|
□
چو بر نخجیرگان تدبیر کردی | بسی چون زهره را نخجیر کردی | ||
|
□
چو زخمه راندی از کین سیاوش | پر از خون سیاوشان شدی گوش | ||
|
□
چو کردی کین ایرج را سرآغاز | جهان را کین ایرج نو شدی باز | ||
|
□
چو کردی باغ شیرین را شکربار | درخت تلخ را شیرین شدی بار |
□
نواهائی بدینسان رامش انگیز | همی زد باربد در پرده تیز | |
بگفت باربد کز بار به گفت | زبان خسروش صدبار زه گفت | |
چنان بد رسم آن بدر منور | که بر هر زه بدادی بدره زر | |
به هر پرده که او بنواخت آن روز | ملک گنجی دگر پرداخت آن روز | |
به هر پرده که او بر زد نوائی | ملک دادش پر از گوهر قبائی | |
زهی لفظی که گر بر تنگ دستی | زهی گفتی زهی زرین به دستی | |
درین دوران گرت زین به پسندند | زهی پشمین به گردن وانه بندند | |
ز عالی همتی گردن برافراز | طناب هرزه از گردن بینداز | |
به خرسندی طمع را دیده بر دوز | ز چون من قطره دریائی در آموز | |
که چندین گنج بخشیدم به شاهی | وز آن خرمن نجستم برگ کاهی | |
به برگی سخن را راست کردم | نه او داد و نه من درخواست کردم | |
مرا این بس که پر کردم جهان را | ولی نعمت شدم دریا و کان را | |
نظامی گر زه زرین بسی هست | زه تو زهد شد مگذارش از دست | |
بدین زه گر گریبان را طرازی | کنی بر گردنان گردن فرازی |