گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین

چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین
برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی
بتان چین به خدمت سر نهادند بسان سرو بر پای ایستادند
چو شیرین دید روی مهربانان به چربی گفت با شیرین زبانان
که بسم‌الله به صحرا می‌خرامم مگر بسمل شود مرغی به دامم
بتان از سر سراغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند
به کردار کله‌داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش
که رسمی بود کان صحرا خرامان به صید آیند بر رسم غلامان
همه در گرد شیرین حلقه بستند چو حالی بر نشست او بر نشستند
به صحرائی شدند از صحن ایوان به سرسبزی چو خضر از آب حیوان
در آن صحرا روان کردند رهوار وزان صحرا به صحراهای بسیار
شدند آن روضه حوران دلکش به صحرائی چو مینو خرم و خوش
زمین از سبزه نزهت گاه آهو هوا از مشک پر خالی ز آهو
سرانجام اسب را پرواز دادند عنان خود به مرکب باز دادند
بت لشگر شکن بر پشت شبدیز سواری تند بود و مرکبی تیز
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران برون افتاد از آن هم تک سواران
گمان بردند که اسبش سر کشید است ندانستند کو سر در کشید است
بسی چون سایه دنبالش دویدند ز سایه در گذر گردش ندیدند
به جستن تا به شب دمساز گشتند به نومیدی هم آخر باز گشتند
ز شاه خویش هر یک دور مانده به تن رنجه به دل رنجور مانده