بسی پرسیده شد پنهان و پیدا | نمیشد سر آن صورت هویدا | |
تن شیرین گرفت از رنج سستی | کز آن صورت ندادش کس درستی | |
در آن اندوه میپیچید چون مار | فشاند از جزعها لولوی شهوار |
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا | نمیشد سر آن صورت هویدا | |
تن شیرین گرفت از رنج سستی | کز آن صورت ندادش کس درستی | |
در آن اندوه میپیچید چون مار | فشاند از جزعها لولوی شهوار |