نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم

لعاب عنکبوتان مگس گیر همائی را نگر چون کرد نخجیر
در آن چشمه که دیوان خانه کردند پری را بین که چون دیوانه کردند
به چاره هر کجا تدبیر سازند نه مردم دیو را نخجیر سازند
چو آن گل برگ رویان بر سر خاک گل صد برگ را دیدند غمناک
بدانستند کان کار پری نیست عجب کاریست کاری سرسری نیست
از آن پیشه پشیمانی گرفتند بر آن صورت ثناخوانی گرفتند
که سر بازی کنیم و جان فشانیم مگر کاحوال صورت باز دانیم
چو شیرین دید که ایشان راستگویند به چاره راست کردن چاره جویند
به یاری خواستن بنمود زاری که یاران را ز یارانست یاری
ترا از یار نگریزد بهر کار خدای است آنکه بی مثل است و بی یار
بسا کارا که از یاری برآید به باید یار تا کاری برآید
بدان بت پیکران گفت آن دلارام کز این پیکر شدم بی‌صبر و آرام
بیا تا این حدیث از کس نپوشیم بدین تمثال نوشین باده نوشیم
دگر باره نشاط آغاز کردند می‌آوردند و عشرت ساز کردند
پیاپی شد غزلهای فراقی بر آمد بانک نوشا نوش ساقی
بت شیرین نبید تلخ در دست از آن تلخی و شیرینی جهان مست
بهر نوبت که می‌بر لب نهادی زمین را پیش صورت بوسه دادی
چو مستی عاشقی را تنگ‌تر کرد صبوری در زمان آهنگ در کرد
یکی را زان بتان بنشاند در راه که هر کس را که بینی بر گذرگاه
نظر کن تا درین سامان چو پوید وزین صورت به پرسش تا چه گوید