لعاب عنکبوتان مگس گیر
|
|
همائی را نگر چون کرد نخجیر
|
در آن چشمه که دیوان خانه کردند
|
|
پری را بین که چون دیوانه کردند
|
به چاره هر کجا تدبیر سازند
|
|
نه مردم دیو را نخجیر سازند
|
چو آن گل برگ رویان بر سر خاک
|
|
گل صد برگ را دیدند غمناک
|
بدانستند کان کار پری نیست
|
|
عجب کاریست کاری سرسری نیست
|
از آن پیشه پشیمانی گرفتند
|
|
بر آن صورت ثناخوانی گرفتند
|
که سر بازی کنیم و جان فشانیم
|
|
مگر کاحوال صورت باز دانیم
|
چو شیرین دید که ایشان راستگویند
|
|
به چاره راست کردن چاره جویند
|
به یاری خواستن بنمود زاری
|
|
که یاران را ز یارانست یاری
|
ترا از یار نگریزد بهر کار
|
|
خدای است آنکه بی مثل است و بی یار
|
بسا کارا که از یاری برآید
|
|
به باید یار تا کاری برآید
|
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
|
|
کز این پیکر شدم بیصبر و آرام
|
بیا تا این حدیث از کس نپوشیم
|
|
بدین تمثال نوشین باده نوشیم
|
دگر باره نشاط آغاز کردند
|
|
میآوردند و عشرت ساز کردند
|
پیاپی شد غزلهای فراقی
|
|
بر آمد بانک نوشا نوش ساقی
|
بت شیرین نبید تلخ در دست
|
|
از آن تلخی و شیرینی جهان مست
|
بهر نوبت که میبر لب نهادی
|
|
زمین را پیش صورت بوسه دادی
|
چو مستی عاشقی را تنگتر کرد
|
|
صبوری در زمان آهنگ در کرد
|
یکی را زان بتان بنشاند در راه
|
|
که هر کس را که بینی بر گذرگاه
|
نظر کن تا درین سامان چو پوید
|
|
وزین صورت به پرسش تا چه گوید
|