نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول

می‌آوردند و در می‌دل نشاندند گل آوردند و بر گل می‌فشاندند
نهاده باده بر کف ماه و انجم جهان خالی ز دیو و دیو مردم
همه تن شهوت آن پاکیزگان را چنان کائین بود دوشیزگان را
چو محرم بود جای از چشم اغیار ز مستی رقصشان آورد در کار
گه این می‌داد بر گلها درودی گه آن می‌گفت با بلبل سرودی
ندانستند جز شادی شماری نه جز خرم دلی دیدند کاری
در آن شیرین لبان رخسار شیرین چو ماهی بود گرد ماه پروین
به یاد مهربانان عیش می‌کرد گهی می‌داد باده گاه می‌خورد
چو خودبین شد که دارد صورت ماه بر آن صورت فتادش چشم ناگاه
به خوبان گفت کان صورت بیارید که کرد است این رقم پنهان مدارید
بیاوردند صورت پیش دلبند بر آن صورت فرو شد ساعتی چند
نه دل می‌داد ازو دل بر گرفتن نه میشایستش اندر بر گرفتن
بهر دیداری ازوی مست می‌شد به هر جامی که خورد از دست می‌شد
چو می‌دید از هوش می‌شد دلش سست چو می‌کردند پنهان باز می‌جست
نگهبانان بترسیدند از آن کار کز آن صورت شود شیرین گرفتار
دریدند از هم آن نقش گزین را که رنگ از روی بردی نقش چین را
چو شیرین نام صورت برد گفتند که آن تمثال را دیوان نهفتند
پری زار است ازین صحرا گریزیم به صحرای دگر افتیم و خیزیم
از آن مجمر چو آتش گرم گشتند سپندی سوختند و در گذشتند
کواکب را به دود آتش نشاندند جنیبت را به دیگر دشت راندند