رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین

کشیده بر سر هر کوهساری زمرد گون بساطی مرغزاری
ز جرم کوه تا میدان بغرا کشیده خط گل طغرا به طغرا
در آن محراب کو رکن عراق است کمربند ستون انشراق است
ز خارا بود دیری سال کرده کشیشیانی بدو در سالخورده
فرود آمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال

سخن‌پیمای فرهنگی چنین گفت به وقت آنکه درهای دری سفت
که زیر دامن این دیر غاریست در و سنگی سیه گوئی سواری است
ز دشت رم گله در هر قرانی به گشتن آید تکاور مادیانی
ز صد فرسنگی آید بر در غار در او سنبد چو در سوراخ خود مار
بدان سنگ سیه رغبت نماید به رغبت خویشتن بر سنگ ساید
به فرمان خدا زو گشن گیرد خدا گفتی شگفتی دل پذیرد
هران کره کزان تخمش بود بار ز دوران تک برد وز باد رفتار
چنین گوید همیدون مرد فرهنگ که شبدیز آمدست از نسل آن سنگ
کنون زان دیر اگر سنگی بجوئی نیابی گردبادش برد گوئی
وزان کرسی که خوانند انشراقش سری بینی فتاده زیر ساقش
به ماتم داری آن کوه گل رنگ سیه جامه نشسته یک جهان سنگ
به خشمی کامده بر سنگلاخش شکوفه‌وار کرده شاخ شاخش
فلک گوئی شد از فریاد او مست به سنگستان او در شیشه بشکست
خدا را گر چه عبرت‌هاست بسیار قیامت را بس این عبرت نمودار
چو اندر چار صد سال از کم و بیش رسد کوهی چنان را این چنین پیش