سر زلفی ز ناز و دلبری پر
|
|
لب و دندانی از یاقوت و از در
|
از آن یاقوت و آن در شکر خند
|
|
مفرح ساخته سودائیی چند
|
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
|
|
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
|
هنر فتنه شده بر جان پاکش
|
|
نبشته عهده عنبر به خاکش
|
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
|
|
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
|
شکر لفظان لبش را نوش خوانند
|
|
ولیعهد مهین بانوش دانند
|
پریرویان کزان کشور امیرند
|
|
همه در خدمتش فرمان پذیرند
|
ز مهتر زادگان ماه پیکر
|
|
بود در خدمتش هفتاد دختر
|
بخوبی هر یکی آرام جانی
|
|
به زیبائی دلاویز جهانی
|
همه آراسته با رود و جامند
|
|
چو مه منزل به منزل میخرامند
|
گهی بر خرمن مه مشک پوشند
|
|
گهی در خرمن گل باده نوشند
|
ز برقع نیستشان بر روی بندی
|
|
که نارد چشم زخم آنجا گزندی
|
بخوبی در جهان یاری ندارند
|
|
به گیتی جز طرب کاری ندارند
|
چو باشد وقت زور آن زورمندان
|
|
کنند از شیر چنگ از پیل دندان
|
به حمله جان عالم را بسوزند
|
|
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
|
اگر حور بهشتی هست مشهور
|
|
بهشت است آن طرف وان لعتبان حور
|
مهین بانو که آن اقلیم دارد
|
|
بسی زینگونه زر و سیم دارد
|