آغاز داستان خسرو و شیرین

بر این گفتار بر بگذشت یک چند که شد در هر هنر خسرو هنرمند
چنان قادر سخن شد در معانی که بحری گشت در گوهرفشانی
فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی
چو از باریک بینی موی می‌سفت به باریکی سخن چون موی می‌گفت
پس از نه سالگی مکتب رها کرد حساب جنگ شیر و اژدها کرد
چو بر ده سالگی افکند بنیاد سر سی سالگان می‌داد بر باد
بسر پنجه شدی با پنجه شیر ستونی را قلم کردی به شمشیر
به تیر از موی بگشادی گره را به نیزه حلقه بربودی زره را
در آن آماج کو کردی کمان باز ز طبل زهره کردی طبلک باز
کسی کو ده کمان حالی کشیدی کمانش را به حمالی کشیدی
ز ده دشمن کمندش خام‌تر بود ز نه قبضه خدنگش تام‌تر بود
بدی گر خود بدی دیو سپیدی به پیش بید برگش برگ بیدی
چو برق نیزه را بر سنگ راندی سنان در سینه خارا نشاندی
چو عمر آمد به حد چارده سال بر آمد مرغ دانش را پر و بال
نظر در جستنیهای نهان کرد حساب نیک و بدهای جهان کرد

بزرگ امید نامی بود دانا بزرگ امید از عقل و توانا
زمین جو جو شده در زیر پایش فلک را جو به جو پیموده رایش
به دست آورده اسرار نهانی کلید گنجهای آسمانی
طلب کردش به خلوت شاهزاده زبان چون تیغ هندی بر گشاده
جواهر جست از آن دریای فرهنگ به چنگ آورد و زد بر دامنش چنگ