دو عالم را بدین یک جان سپرده است
|
|
چو جانش هست نتوان گفت مرده است
|
جهان زنده بدین صاحبقرانست
|
|
درین شک نیست کو جان جهانست
|
جز این یکسر ندارد شخص عالم
|
|
مبادا کز سرش موئی شود کم
|
کس از مادر بدین دولت نزاده است
|
|
حبش تا چین بدین دولت گشاده است
|
فکنده در عراق او باده در جام
|
|
فتاده هیبتش در روم و در شام
|
صلیب زنگ را بر تارک روم
|
|
به دندان ظفر خائیده چون موم
|
سیاه روم را کز ترک شد پیش
|
|
به هندی تیغ کرده هندوی خویش
|
شکارستان او ابخاز و دربند
|
|
شبیخونش به خوارزم و سمرقند
|
ز گنجه فتح خوزستان که کرده است؟
|
|
ز عمان تا به اصفاهان که خورده است؟
|
ممیراد این فروغ از روی این ماه
|
|
میفتاد این کلاه از فرق این شاه
|
هر آن چیزی که او را نیست مقصود
|
|
به آتش سوخته گر هست خود عود
|
هر آنکس کز جهان با او زند سر
|
|
در آب افتاد اگر خود هست شکر
|
هر آن شخصی که او را هست ازو رنج
|
|
به زیر خاک باد ار خود بود گنج
|