چون سلطان جوان شاه جوانبخت
|
|
که برخوردار باد از تاج و از تخت
|
سریر افروز اقلیم معانی
|
|
ولایت گیر ملک زندگانی
|
پناه ملک شاهنشاه طغرل
|
|
خداوند جهان سلطان عادل
|
ملک طغرل که دارای وجود است
|
|
سپهر دولت و دریای جود است
|
به سلطانی به تاج و تخت پیوست
|
|
به جای ارسلان بر تخت بنشست
|
من این گنجینه را در میگشادم
|
|
بنای این عمارت مینهادم
|
مبارک بود طالع نقش بستم
|
|
فلک گفتا مبارک باد و هستم
|
بدین طالع که هست این نقش را فال
|
|
مرا چون نقش خود نیکو کند حال
|
چو نقش از طالع سلطان نماید
|
|
چو سلطان گر جهان گیرست شاید
|
ازین پیکر که معشوق دل آمد
|
|
به کم مدت فراغت حاصل آمد
|
درنگ از بهر آن افتاد در راه
|
|
که تا از شغلها فارغ شود شاه
|
حبش را زلف بر طمغاج بندد
|
|
طراز شوشتر در چاج بندد
|
به باز چتر عنقا را بگیرد
|
|
به تاج زر ثریا را بگیرد
|
شکوهش چتر بر گردون رساند
|
|
سمندش کوه از جیحون جهاند
|
به فتح هفت کشور سر برآرد
|
|
سر نه چرخ را در چنبر آرد
|
گهش خاقان خراج چین فرستد
|
|
گهش قیصر گزیت دین فرستد
|
بحمدالله که با قدر بلندش
|
|
کمالی در نیابد جز سپندش
|
من از شفقت سپند مادرانه
|
|
بدود صبحدم کردم روانه
|
به شرط آنکه گر بوئی دهد خوش
|
|
نهد بر نام من نعلی بر آتش
|
بدان لفظ بلند گوهر افشان
|
|
که جان عالمست و عالم جان
|