در استدلال نظر و توفیق شناخت

بلی در طبع هر داننده‌ای هست که با گردنده گرداننده‌ای هست
از آن چرخه که گرداند زن پیر قیاس چرخ گردنده همان گیر
اگر چه از خلل یابی درستش نگردد تا نگردانی نخستش
چو گرداند ورا دست خردمند بدان گردش بماند ساعتی چند
همیدون دور گردون زین قیاسست شناسد هر که او گردون شناسست
اگر نارد نمودار خدائی در اصطرلاب فکرت روشنائی
نه ز ابرو جستن آید نامه نو نه از آثار ناخن جامه تو
بدو جوئی بیابی از شبه نور نیابی چون نه زو جوئی ز مه نور
ز هر نقشی که بنمود او جمالی گرفتند اختران زان نقش فالی
یکی ده دانه جو محراب کرده یکی سنگی دو اصطرلاب کرده
ز گردشهای این چرخ سبک رو همان آید کزان سنگ و از آن جو
مگو ز ارکان پدید آیند مردم چنان کار کان پدید آیند از انجم
که قدرت را حوالت کرده باشی حوالت را به آلت کرده باشی
اگر تکوین به آلت شد حوالت چه آلت بود در تکوین آلت
اگر چه آب و خاک و باد و آتش کنند آمد شدی با یکدیگر خوش
همی تا زو خط فرمان نیاید به شخص هیچ پیکر جان نیاید
نه هرک ایزدپرست ایزد پرستد چو خود را قبله سازد خود پرستد
ز خود برگشتن است ایزد پرستی ندارد روز با شب هم نشستی
خدا از عابدان آن را گزیند که در راه خدا خود را نبیند
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش که بر یادش کنی خود را فراموش