در توحید باری

تو زانجا آمدی کاین جا دویدی ازین جا در گذر کانجا رسیدی
ترازوی همه ایزدشناسی چه باشد جز دلیلی یا قیاسی
قیاس عقل تا آنجاست بر کار که صانع را دلیل آید پدیدار
مده اندیشه را زین پیشتر راه که یا کوه آیدت در پیش یا چاه
چو دانستی که معبودی ترا هست بدار از جستجوی چون و چه دست
زهر شمعی که جوئی روشنائی به وحدانیتش یابی گوائی
گه از خاکی چو گل رنگی برآرد گه از آبی چو ما نقشی نگارد
خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم
فکند از هیت نه حرف افلاک رقوم هندسی بر تخته خاک
نبات روح را آب از جگر داد چراغ عقل را پیه از بصر داد
جهت را شش گریبان در سر افکند زمین را چار گوهر در برافکند
چنان کرد آفرینش را به آغاز که پی بردن نداند کس بدان راز
چنانش در نورد آرد سرانجام که نتواند زدن فکرت در آن گام
نشاید باز جست از خود خدائی خدائی برتر است از کدخدائی
بفرساید همه فرسودنیها همو قادر بود بر بودنیها
چو بخشاینده و بخشنده‌ی جود نخستین مایه‌ها را کرد موجود
بهر مایه نشانی از اخلاص که او را در عمل کاری بود خاص
یکی را داد بخشش تا رساند یکی را کرد ممسک تا ستاند
نه بخشنده خبر دارد ز دادن نه آنکس کو پذیرفت از نهادن
نه آتش را خبر کو هست سوزان نه آب آگه که هست از جان فروزان