در پند و اخلاق

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد ازو درست نیاید غم غریبان خورد

سلطان که به منزل گدایان آید گر بر سر بوریا نشیند شاید

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند

گر ز هفت آسمان گزند آید راست بر عضو مستمند آید

در گرگ نگه مکن که بزغاله برد یک روز ببینی که پلنگش بدرد

بشنو که من نصیحت پیران شنیده‌ام پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بوده‌اند

مرغ جایی رود که چینه بود نه به جایی رود که چی نبود

خورشید که بر جامه‌ی درویش افتد از بخت نگونش ابر در پیش افتد

تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد

سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود

شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

هر که دندان به خویشتن بنهاد خیر دیگر به کس نخواهد داد

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار

بزرگی نماند بر آن پایدار که مردم به چشمش نمایند خوار