دانی چه گفتهاند بنی عوف در عرب | نسل بریده به که موالید بیادب |
□
خیری که برآیدت به توفیق از دست | در حق کسی کن که درو خیری هست |
□
گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست | سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست |
□
کس نیست که مهر تو درو شاید بست | پس پیش تو ناچار کمر باید بست |
□
دولت جاوید به طاعت درست | سود مسافر به بضاعت درست |
□
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست | گر نامه رد کنند گناه رسول نیست |
□
رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت | من خود ننهم دلی که بر باید داشت |
□
هر که گوید کلاغ چون بازست | نشنوندش که دیدهها بازست |
□
گر راه نمایی همه عالم راهست | ور دست نگیری هه عالم چاهست | |
خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست | با هر که در اوفتی چنان باش که اوست |
□
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت | ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت |
□
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست | کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست |
□
از مایهی بیسود نیاساید مرد | مار از دم خویش چند بتواند خورد |
□
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید | که بیعدم نبود هر چه در وجود آید |
□
بیچاره که در میان دریا افتاد | مسکین چه کند که دست و پایی نزند |
□
توان نان خورد اگر دندان نباشد | مصیبت آن بود که نان نباشد |
□
چه کندمالک مختار که فرمان ندهد | چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد |
□
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند | چندانکه نه جای آشتی بگذارند |
□
گفتم که برآید آبی از چاه امید | افسوس که دلو نیز در چاه افتاد |
□
دروغی که حالی دلت خوش کند | به از راستی کت مشوش کند |