در مرثیه‌ی اتابک ابوبکر بن سعد زنگی

گر آب دیده‌ی شیرازیان بپیوندد به یکدگر برود همچو دجله در بغداد
ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر نکرده‌اند شناسندگان ز حق فریاد
اگر ز باد خزان گلبنی شکفته بریخت بقای سرو روان باد و سایه‌ی شمشاد
هنوز روی سلامت به کشورست وعید هنوز پشت سعادت به مسندست سعاد
کلاه دولت و صولت به زور بازو نیست به هفت ساله دهد بخت و دولت از هفتاد
به خدمتش سر طاعت نهند خرد و بزرگ دران قبیله که خردی بود بزرگ نهاد
قمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت حیات او به سر آمد دوام عمر تو باد
گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی که هر که کار نبست این سخن جهان نگشاد
همان نصیحت جدت که گفته‌ام بشنو که من نمانم و گفت منت بماند یاد
دلی خراب مکن بی‌گنه اگر خواهی که سالها بودت خاندان و ملک آباد