تو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست
|
|
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟
|
من این غلط نپسندم ز رای روشن خویش
|
|
که طبع و دست تو گویم به بحر و کان ماند
|
جلال و قدر منیعت کجا و وهم کجا
|
|
من آن نیم که در این موقفم زبان ماند
|
فنون فضل تو را غایتی و حدی نیست
|
|
که نفس ناطقه را قدرت بیان ماند
|
تو معن زائدهای در کمال فضل و ادب
|
|
که تا قیامت ازو در کتب نشان ماند
|
جهان نماند و اقبال روزگار تو باد
|
|
که نام نیک تو باقیست تا جهان ماند
|
علیالخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت
|
|
حقیقت است که فکرت معالزمان ماند
|
تو نیز غایت امکان ازو دریغ مدار
|
|
که آن نماند و این ذکر جایدان ماند
|
به رغم انف اعادی دراز عمر بمان
|
|
که دزد دوست ندارد که پاسبان ماند
|