دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی
|
|
جای نشست نیست بباید گذار کرد
|
دارالقرار خانهی جاوید آدمیست
|
|
این جای رفتنست و نشاید قرار کرد
|
چند استخوان که هاون دوران روزگار
|
|
خردش چنان بکوفت که خاکش غبار کرد
|
ظالم بمرد و قاعدهی زشت از او بماند
|
|
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
|
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
|
|
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد
|
قارون ز دین برآمد و دنیا برو نماند
|
|
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد
|
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
|
|
کان تکیه باد بود که بر مستعار کرد
|
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
|
|
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
|
وین گوی دولتست که بیرون نمیبرد
|
|
الا کسی که در ازلش بخت یار کرد
|
بیچاره آدمی چه تواند به سعی و رنج
|
|
چون هرچه بودنیست قضا کردگار کرد
|
او پادشاه و بنده و نیک و بد آفرید
|
|
بدبخت و نیک بخت و گرامی و خوار کرد
|
سعدی به هر نفس که برآورد چون سحر
|
|
چون صبح در بسیط زمین انتشار کرد
|
هر بندهای که خاتم دولت به نام اوست
|
|
در گوش دل نصیحت او گوشوار کرد
|
بالا گرفت و دولت والا امید داشت
|
|
هر شاعری که مدح ملوک دیار کرد
|
شاید که التماس کند خلعت مزید
|
|
سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد
|