ای صوفی سرگردان، در بند نکونامی
|
|
تا درد نیاشامی، زین درد نیارامی
|
ملک صمدیت را، چه سود و زیان دارد
|
|
گر حافظ قرآنی، یا عابد اصنامی
|
زهدت به چه کار آید، گر راندهی درگاهی؟
|
|
کفرت چه زیان دارد، گر نیک سرانجامی
|
بیچارهی توفیقند، هم صالح و هم طالح
|
|
درماندهی تقدیرند، هم عارف و هم عاملی
|
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی
|
|
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی
|
جامی چه بقا دارد، در رهگذر سنگی؟
|
|
دور فلک آن سنگست، ای خواجه تو آن جامی
|
این ملک خلل گیرد، گر خود ملک رومی
|
|
وین روز به شام آید، گر پادشه شامی
|
کام همه دنیا را، بر هیچ منه سعدی
|
|
چون با دگری باید، پرداخت به ناکامی
|
گر عاقل و هشیاری، وز دل خبری داری
|
|
تا آدمیت خوانند، ورنه کم از انعامی
|