هر روز باد میبرد از بوستان گلی
|
|
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
|
مألوف را به صحبت ابنای روزگار
|
|
بر جور روزگار بباید تحملی
|
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه برکند
|
|
همچون کبوترش بدراند به چنگلی
|
ای دوست دل منه که درین تنگنای خاک
|
|
ناممکن است عافیتی بیتزلزلی
|
روییست ماه پیکر و موییست مشکبوی
|
|
هر لالهای که میدمد از خاک و سنبلی
|
بالای خاک هیچ عمارت نکردهاند
|
|
کز وی به دیر زود نباشد تحولی
|
مکروه طلعتیست جهان فریبناک
|
|
هر بامداد کرده به شوخی تجملی
|
دی بوستان خرم و صحرای لالهزار
|
|
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی
|
و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
|
|
گویی که خود نبود درین بوستان گلی
|
دنیا پلیست بر گذر راه آخرت
|
|
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی
|
سعدی گر آسمان به شکر پرورد تو را
|
|
چون میکشد به زهر ندارد تفضلی
|