ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم
|
|
با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم
|
خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار
|
|
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانهایم
|
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
|
|
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم
|
گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست
|
|
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم
|
اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جادهایم
|
|
واندرین کوی ارببینی هر دو از یک خانهایم
|
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست
|
|
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانهایم
|
عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما
|
|
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانهایم
|
از بیابان عدم دی آمده فردا شده
|
|
کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانهایم
|
سعدیا گر بادهی صافیت باید باز گو
|
|
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم
|