بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم | نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم | |
بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم | باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم | |
بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش | مدتی چون موریانه روی در آهن کشم | |
روح پاکم چند باشم منزوی در کنج خاک | حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم | |
لاله در غنچهست تا کی خار در پهلو نهم | دوست در خانهست تا کی رطل بر دشمن کشم | |
وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا | خردهای دیگر حریفان را غرامت من کشم | |
سعدی گردن کشم پیش سخندانان ولیک | جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم |