هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
|
|
تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش
|
کی بود جای ملک در خانهی صورت پرست
|
|
رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش
|
پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست
|
|
سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش
|
گر مرید صورتی در صومعه زنار بند
|
|
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش
|
خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار
|
|
مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش
|
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
|
|
ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش
|
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی
|
|
چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش
|