ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار
|
|
سفرهی یکروزه کرد، نقد همه روزگار
|
ترسمت ای نیکنام، پای برآید به سنگ
|
|
شیشهی پنهان بیار، تا بخوریم آشکار
|
گر به قیامت رویم، بی خر و بار عمل
|
|
به که خجالت بریم، چون بگشایند بار
|
کان همه ناموس و بانگ، چون درم ناسره
|
|
روی طلی کرده داشت، هیچ نبودش عیار
|
روز قیامت که خلق، طاعت و خیر آورند
|
|
ما چه بضاعت بریم، پیش کریم؟ افتقار
|
کار به تدبیر نیست، بخت به زور آوری
|
|
دولت و جاه آن سریست، تا که کند اختیار
|
بس که خرابات شد، صومعهی صوف پوش
|
|
بس که کتبخانه گشت، مصطبهی دردخوار
|
مدعی از گفت و گوی، دولت معنی نیافت
|
|
راه نبرد از ظلام، ماه ندید از غبار
|
مطرب یاران بگوی، این غزل دلپذیر
|
|
ساقی مجلس بیار، آن قدح غمگسار
|
گر همه عالم به عیب، در پی ما اوفتد
|
|
هر که دلش با یکیست، غم نخورد از هزار
|
سعدی اگر فعل نیک از تو نیاید همی
|
|
بد نبود نام نیک، از عقبت یادگار
|