ز آب دو دیده گل کنم خاک در سرای او | تا نشود ز آه من محو نشان پای او | |
روی به خاکپای او شب به خیال میهنم | دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او | |
گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان | کس نکشید همچو من آرزوی جفای او | |
آن که ز پای تا به سر گشته بلای جان من | دور مباد یه نفس از سر من بلای او | |
نقش سم سمند او هر که نشان دهد بمن | گر همه خاک ره بو چشم من است جای او | |
گرچه ز فقر دمبدم گشت زیاد محتش | محتشمم لقب نشد تا نشدم گدای او |