عجب گر بود راهم از دست راست
|
|
که از دست من جز کژی برنخاست
|
دلم میدهد وقت وقت این امید
|
|
که حق شرم دارد ز موی سفید
|
عجب دارم ار شرم دارد ز من
|
|
که شرمم نمیآید از خویشتن
|
نه یوسف که چندان بلا دید و بند
|
|
چو حکمش روان گشت و قدرش بلند
|
گنه عفو کرد آل یعقوب را؟
|
|
که معنی بود صورت خوب را
|
به کردار بدشان مقید نکرد
|
|
بضاعات مزجاتشان رد نکرد
|
ز لطفت همین چشم داریم نیز
|
|
بر این بیبضاعت ببخش ای عزیز
|
کس از من سیه نامه تر دیده نیست
|
|
که هیچم فعال پسندیده نیست
|
جز این کاعتمادم به یاری تست
|
|
امیدم به آمرزگاری تست
|
بضاعت نیاوردم الا امید
|
|
خدایا ز عفوم مکن ناامید
|