نمیتازد این نفس سرکش چنان
|
|
که عقلش تواند گرفتن عنان
|
که با نفس و شیطان برآید به زور؟
|
|
مصاف پلنگان نیاید ز مور
|
به مردان راهت که راهی بده
|
|
وز این دشمنانم پناهی بده
|
خدایا به ذات خداوندیت
|
|
به اوصاف بی مثل و مانندیت
|
به لبیک حجاج بیتالحرام
|
|
به مدفون یثرب علیهالسلام
|
به تکبیر مردان شمشیر زن
|
|
که مرد وغا را شمارند زن
|
به طاعات پیران آراسته
|
|
به صدق جوانان نوخاسته
|
که ما را در آن ورطهی یک نفس
|
|
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس
|
امیدست از آنان که طاعت کنند
|
|
که بی طاعتان را شفاعت کنند
|
به پاکان کز آلایشم دور دار
|
|
وگر زلتی رفت معذور دار
|
به پیران پشت از عبادت دو تا
|
|
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
|
که چشمم ز روی سعادت مبند
|
|
زبانم به وقت شهادت مبند
|
چراغ یقینم فرا راه دار
|
|
ز بند کردنم دست کوتاه دار
|
بگردان ز نادیدنی دیدهام
|
|
مده دست بر ناپسندیدهام
|
من آن ذرهام در هوای تو نیست
|
|
وجود و عدم ز احتقارم یکی است
|
ز خورشید لطفت شعاعی بسم
|
|
که جز در شعاعت نبیند کسم
|
بدی را نگه کن که بهتر کس است
|
|
گدا را ز شاه التفاتی بس است
|
مرا گر بگیری به انصاف و داد
|
|
بنالم که عفوم نه این وعده داد
|
خدایا به ذلت مران از درم
|
|
که صورت نبندد دری دیگرم
|
ور از جهل غایب شدم روز چند
|
|
کنون کامدم در به رویم مبند
|