مگر در دل دوست رحم آیدم | چو بیند که دشمن ببخشایدم | |
به جایی رسد کار سر دیر و زود | که گویی در او دیده هرگز نبود | |
زدم تیشه یک روز بر تل خاک | به گوش آمدم نالهای دردناک | |
که زنهار اگر مردی آهستهتر | که چشم و بناگوش و روی است و سر |
مگر در دل دوست رحم آیدم | چو بیند که دشمن ببخشایدم | |
به جایی رسد کار سر دیر و زود | که گویی در او دیده هرگز نبود | |
زدم تیشه یک روز بر تل خاک | به گوش آمدم نالهای دردناک | |
که زنهار اگر مردی آهستهتر | که چشم و بناگوش و روی است و سر |