حکایت

برهنه تنی یک درم وام کرد تن خویش را کسوتی خام کرد
بنالید کای طالع بدلگام به گرما بپختم در این زیر خام
چو ناپخته آمد ز سختی به جوش یکی گفتش از چاه زندان، خموش
بجای آور، ای خام، شکر خدای که چون ما نه‌ای خام بر دست و پای