نه رگهای پستان درون دل است؟ | پس ار بنگری شیر خون دل است | |
به خونش فرو برده دندان چو نیش | سرشته در او مهر خونخوار خویش | |
چو بازو قوی کرد و دندان ستبر | بر اندایدش دایه پستان به صبر | |
چنان صبرش از شیر خامش کند | که پستان شیرین فرامش کند | |
تو نیز ای که در توبهای طفل راه | به صبرت فراموش گردد گناه |