شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
|
|
دو دینار بر هر دوان کرد خرج
|
یکی گفتش از دوستان در نهفت
|
|
چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت
|
به دیناری از پشت راندم نشاط
|
|
به دیگر، شکم را کشیدم سماط
|
فرومایگی کردم وابلهی
|
|
که این همچنان پر نشد وان تهی
|
غذا گر لطیف است و گر سرسری
|
|
چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
|
سر آنگه به بالین نهد هوشمند
|
|
که خوابش به قهر آورد در کمند
|
مجال سخن تا نیابی مگوی
|
|
چو میدان نبینی نگهدار گوی
|
وز اندازه بیرون، مرو پیش زن
|
|
نه دیوانهای تیغ بر خود مزن
|
به بی رغبتی شهوت انگیختن
|
|
به رغبت بود خون خود ریختن
|
برو اندرونی بدست آر پاک
|
|
شکم پر نخواهد شد الا به خاک
|