حکایت

چه وزن آورد جایی انبان باد که میزان عدل است و دیوان داد؟
مرائی که چندین ورع می‌نمود بدیدند و هیچش در انبان نبود
کنند ابره پاکیزه‌تر ز آستر که این در حجاب است و آن در نظر
بزرگان فراغ از نظر داشتند ازان پرنیان آستر داشتند
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش برون حله کن گو درون حشو باش
ببازی نگفت این سخن با یزید که از منکر ایمن‌ترم کز مرید
کسانی که سلطان و شاهنشهند سراسر گدایان این درگهند
طمع در گدا، مرد معنی نبست نشاید گرفتن در افتاده دست
همان به گر آبستن گوهری که همچون صدف سر به خود در بری
چو روی پرستیدنت در خداست اگر جبرئیلت نبیند رواست
تو را پند سعدی بس است ای پسر اگر گوش گیری چو پند پدر
گر امروز گفتار ما نشنوی مبادا که فردا پشیمان شوی
از این به نصیحتگری بایدت ندانم پس از من چه پیش آیدت!