چه وزن آورد جایی انبان باد
|
|
که میزان عدل است و دیوان داد؟
|
مرائی که چندین ورع مینمود
|
|
بدیدند و هیچش در انبان نبود
|
کنند ابره پاکیزهتر ز آستر
|
|
که این در حجاب است و آن در نظر
|
بزرگان فراغ از نظر داشتند
|
|
ازان پرنیان آستر داشتند
|
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش
|
|
برون حله کن گو درون حشو باش
|
ببازی نگفت این سخن با یزید
|
|
که از منکر ایمنترم کز مرید
|
کسانی که سلطان و شاهنشهند
|
|
سراسر گدایان این درگهند
|
طمع در گدا، مرد معنی نبست
|
|
نشاید گرفتن در افتاده دست
|
همان به گر آبستن گوهری
|
|
که همچون صدف سر به خود در بری
|
چو روی پرستیدنت در خداست
|
|
اگر جبرئیلت نبیند رواست
|
تو را پند سعدی بس است ای پسر
|
|
اگر گوش گیری چو پند پدر
|
گر امروز گفتار ما نشنوی
|
|
مبادا که فردا پشیمان شوی
|
از این به نصیحتگری بایدت
|
|
ندانم پس از من چه پیش آیدت!
|