کسی مشکلی برد پیش علی
|
|
مگر مشکلش را کند منجلی
|
امیر عدو بند مشکل گشای
|
|
جوابش بگفت از سر علم و رای
|
شنیدم که شخصی در آن انجمن
|
|
بگفتا چنین نیست یا باالحسن
|
نرنجید از او حیدر نامجوی
|
|
بگفت ارتو دانی از این به بگوی
|
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت
|
|
به گل چشمهی خور نشاید نهفت
|
پسندید از او شاه مردان جواب
|
|
که من بر خطا بودم او بر صواب
|
به از من سخن گفت و دانا یکی است
|
|
که بالاتر از علم او علم نیست
|
گر امروز بودی خداوند جاه
|
|
نکردی خود از کبر در وی نگاه
|
بدر کردی از بارگه حاجبش
|
|
فرو کوفتندی به ناواجبش
|
که من بعد بی آبرویی مکن
|
|
ادب نیست پیش بزرگان سخن
|
یکی را که پندار در سر بود
|
|
مپندار هرگز که حق بشنود
|
ز عملش ملال آید از وعظ ننگ
|
|
شقایق به باران نروید ز سنگ
|
گرت در دریای فضل است خیز
|
|
به تذکیر در پای درویش ریز
|
نبینی که از خاک افتاده خوار
|
|
بروید گل و بشکفد نوبهار
|
مریز ای حکیم آستینهای در
|
|
چو میبینی از خویشتن خواجه پر
|
به چشم کسان در نیاید کسی
|
|
که از خود بزرگی نماید بسی
|
مگو تا بگویند شکرت هزار
|
|
چو خود گفتی از کس توقع مدار
|